تو مال منی
پارت ۵۶
که یهو زنگ خونه به صدا در اومد بادیگارد در رو باز کرد که یهو یه مرد با لباس های کثیف و صورتی کثیف و موهایی ژولیده با اجله وارد خونه شد
بادیگارد : ببخشید ولی شما اجازه ...
مرد : من خودم پسر این خونواده هستم برو اون ور
ب.ب : چرا اجازه دادی بیاد داخل ها ( داد بلند )
بادیگارد : آقا ....
مرد : من خودم اومدم داخل
ب.ب : شما ؟
مرد : هه ( پوزخند )معلومه من رو نمیشناسی
ب.ب : چرا باید تورو بشناسم اونم یه مرد کثیف گدا
مرد : چون تو دلیل همه بدبختی های منی چون تو دخترم رو ازم گرفتی چون تو همسرم رو ازم گرفتی تو چجور پدری هستی ( بلند )
ب.ب : تو چی داری واسه خودت بلغور میکنی پسر من اینجا وایساده کنار من تو کی هستی
مرد : ( یه نگاه به پدر ا.ت انداخت و دوباره چشمش رو داد به بابا بزرگ ) خیلی بی شرمی در نبود من این مرتیکه رو آوردی تا از دخترم مراقبت کنه دختری که نوه تو میشه
ب.ب : خیلی زیاد داری حرف میزنی وقت داری حرف مفت میزنی ببرینش
بادیگارد ها : چشم
مرد : ولم کن مرتیکه ببین ( روبه بابا بزرگ ) بزار دخترم رو ببینم بزار بغلش کنم
ب.ب : ببرینش
مرد : نههههعع
بادیگارد ها مرد رو بردن
ب.ب : اول صبحی گند کشید شد تو حالمون ( کلافه)
م.ب : این کی بود ( شک)
ب.ب : خودم نمیدونم اول صبحی
ب.ب : دوباره اومدن
هانول : یعنی چی دوباره اومدن بابا بزرگ
ب.ب : چند روز پیش هم یه نفر اومد داخل خونه و ادعا میکرد پسر منه
داهیون : کی چطور ما ندیدیم
ب.ب : زمانی بود که شما رفتین بیرون با ا.ت و هانول
ب.ب : بسه ولش کنید پسرم بیا بریم
( بابا بزرگ و پسرش یعنی پدر ا.ت از خونه رفتن )
م.ب : واقعا نمیدونم چرا آنقدر مردم دنبال اموال ما هستن
سوجین : مادر جان همه مثل ما نیستن که فقط بخاطر خودتون کنارتون باشن درسته ا.ت
ا.ت : ها .. بله ...منظورتون از این حرف چیه؟
سوجین : هیچی فقط میخواستم بگم که من و دخترم مثل بقیه نیستیم
ا.ت : بله خیلی معلومه ( معنا دار گفت)
یونا : منظورت از این حرف چیه ؟
ا.ت : هیچ منظوری ندارم فقط میخواستم بگم شماها حتی از بقیه .....
سوجین : میدونم ما از بقیه .....
ا.ت : بد تر عجوزه تر و کثافت ترین ( پوزخند )
( ا.ت رفت تو اتاقش)
سوجین : این الان چی گفت ( عصبی )
یونا : مامان بزرگ نگاه کن به من و مامانم بی احترامی کرد ( مثلا گریه)
م.ب : شما دوتا بس کنید سرم درد میکنه اجوما میرم تو اتاقم قرص هامو بیار
هانول : مامان بزرگ بزار کمکت کنم
م.ب : مرسی دخترم
داهیون اجوما قرص هارو بده به من خودم میبرم
اجوما : باشه عزیزم
همه رفتن و فقط سوجین و یونا موندن که یهو....
که یهو زنگ خونه به صدا در اومد بادیگارد در رو باز کرد که یهو یه مرد با لباس های کثیف و صورتی کثیف و موهایی ژولیده با اجله وارد خونه شد
بادیگارد : ببخشید ولی شما اجازه ...
مرد : من خودم پسر این خونواده هستم برو اون ور
ب.ب : چرا اجازه دادی بیاد داخل ها ( داد بلند )
بادیگارد : آقا ....
مرد : من خودم اومدم داخل
ب.ب : شما ؟
مرد : هه ( پوزخند )معلومه من رو نمیشناسی
ب.ب : چرا باید تورو بشناسم اونم یه مرد کثیف گدا
مرد : چون تو دلیل همه بدبختی های منی چون تو دخترم رو ازم گرفتی چون تو همسرم رو ازم گرفتی تو چجور پدری هستی ( بلند )
ب.ب : تو چی داری واسه خودت بلغور میکنی پسر من اینجا وایساده کنار من تو کی هستی
مرد : ( یه نگاه به پدر ا.ت انداخت و دوباره چشمش رو داد به بابا بزرگ ) خیلی بی شرمی در نبود من این مرتیکه رو آوردی تا از دخترم مراقبت کنه دختری که نوه تو میشه
ب.ب : خیلی زیاد داری حرف میزنی وقت داری حرف مفت میزنی ببرینش
بادیگارد ها : چشم
مرد : ولم کن مرتیکه ببین ( روبه بابا بزرگ ) بزار دخترم رو ببینم بزار بغلش کنم
ب.ب : ببرینش
مرد : نههههعع
بادیگارد ها مرد رو بردن
ب.ب : اول صبحی گند کشید شد تو حالمون ( کلافه)
م.ب : این کی بود ( شک)
ب.ب : خودم نمیدونم اول صبحی
ب.ب : دوباره اومدن
هانول : یعنی چی دوباره اومدن بابا بزرگ
ب.ب : چند روز پیش هم یه نفر اومد داخل خونه و ادعا میکرد پسر منه
داهیون : کی چطور ما ندیدیم
ب.ب : زمانی بود که شما رفتین بیرون با ا.ت و هانول
ب.ب : بسه ولش کنید پسرم بیا بریم
( بابا بزرگ و پسرش یعنی پدر ا.ت از خونه رفتن )
م.ب : واقعا نمیدونم چرا آنقدر مردم دنبال اموال ما هستن
سوجین : مادر جان همه مثل ما نیستن که فقط بخاطر خودتون کنارتون باشن درسته ا.ت
ا.ت : ها .. بله ...منظورتون از این حرف چیه؟
سوجین : هیچی فقط میخواستم بگم که من و دخترم مثل بقیه نیستیم
ا.ت : بله خیلی معلومه ( معنا دار گفت)
یونا : منظورت از این حرف چیه ؟
ا.ت : هیچ منظوری ندارم فقط میخواستم بگم شماها حتی از بقیه .....
سوجین : میدونم ما از بقیه .....
ا.ت : بد تر عجوزه تر و کثافت ترین ( پوزخند )
( ا.ت رفت تو اتاقش)
سوجین : این الان چی گفت ( عصبی )
یونا : مامان بزرگ نگاه کن به من و مامانم بی احترامی کرد ( مثلا گریه)
م.ب : شما دوتا بس کنید سرم درد میکنه اجوما میرم تو اتاقم قرص هامو بیار
هانول : مامان بزرگ بزار کمکت کنم
م.ب : مرسی دخترم
داهیون اجوما قرص هارو بده به من خودم میبرم
اجوما : باشه عزیزم
همه رفتن و فقط سوجین و یونا موندن که یهو....
- ۱۷.۴k
- ۱۴ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط